ارتباط با مدیر
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات
خبرنامه وب سایت: آمار وب سایت:
روزشمار غدیر پخش زنده حرم روزشمار فاطمیه آیه قرآن تصادفی مهدویت امام زمان (عج) وصیت شهدا |
نویسنده روابط عمومی در 1 فروردين 1387
|
تاكه از چهره ات نقاب افتاد رونقبزم آفتاب افتاد چهرهی مجتبائیت گُل كرد دردل دشت التهاب افتاد دیدعباس رزم شاگردش دیدصحرا در اضطراب افتاد وقتیاومد شروع كرد با اون ملعون ازرق شامی جنگیدن،با پسراش جنگیدن،عباس بالا بلندیایستاده بود،هی قاسم رو تشویق میكرد،مرحبا به قاسم،نمی دونم مادرش كربلا اومده یانه،اما اگه اومده اون لحظات با صدای تشویقات عباس،چه حالی پیدا میكرد نجمهخاتون،قاسمم بارك الله،بارك الله،احتمال به قریب به یقیق،اومده كربلا،آخه اومد دیدپشت خیمه ها قاسم نشسته زانوهاش رو بغل گرفته بود،داره گریه میكنه،قاسمم برا چیداری گریه میكنی؟گفت:مادر دو تا منظره یادم اومد الان،اول یادم افتاد،وقتی لحظاتآخر،بابام داشت جون میداد،عموم حسین كنار بابام نشسته بود،یه وقت دست من و تو دستحسین گذاشت،صدا زد گفت:حسین جان،این امانت من دست تواست تا كربلا،فهمیدی برا چیابی عبدالله با تأمل اجازه میدان رفتن بهقاسم داد به قاسم بر خلاف علی اكبر،علیاكبر كه میخواست بره میدان،معطل نكرد ابی عبدالله،وقتی اومد بی معطلی گفت:بابابرو،علی جان برو میدان،اما قبلش برو یه بار زینب تو رو ببینه،بچه ها تو خیمه تو روببینند،اما قاسم اومد ابی عبدالله این پا اون پا كرد،معطل كرد،چرا؟چون لحظاتآخر،امام حسین دست قاسم رو گذاشت تو دست برادرش،داداش این امانت پیشت باشه،میدونیدلم كجا رفت؟تا علی اومد بدن فاطمه رو تو خاك بذاره،گفت: تاابد مجروح زخم كاری ام وایمن از این امانت داری ام مادریادم نمیره اون منظره رو،بابام گفت كربلا،برا عموت جان فشانی كن،من خودمو آمادهكرده بودم،برا امروز،دیشب ام كه از عموم پرسیدم،آیا من به شهادت میرسم،یا نه؟عمومگفت:قاسمم مرگ در ذائقه ات چه طوره؟ گفتم: احلی من العسل،از عسل شیرین تره"بچهرزمنده ها با این جمله خیلی انس دارند"اما امروز رفتم از عموم اذنبگیرم،اجازه نمیده من برم میدان،چیكار كنم،پس چی شد،كه گفت:به بلای عظیمی دچارمیشی،كو اون بلای عظیم،عموم كه اجازه میدان رفتن به من نمیده،حالا یا بازو بند،یاصندوقچه،گفت: قاسمم این و بردار به عموت نشون بده،اگه عموم این دست خط رو ببینه،دسترد به سینه ات نمیزنه،تا قاسم دست خط پدر رو داد خدمت ابی عبدالله،ابی عبدالله روچشماش كشید،گفت:بوی حسنم رو داره میده،بوی برادرم رو داره میده،وقتی خواست برهمیدان،روایت میگه دست در گردن عمو انداخت،اینقدر حسین و قاسم با هم گریه كردند،وغُشیعلیهما،دوتایی رو زمین افتادند همهاز نعره ی تو فهمیدند كاربا پور بوتراب افتاد تاحریف نبرد تو نشدند بارشسنگ در شتاب افتاد گفت:نمیتونید با این نوجوان بجنگید،سنگ بارانش كنید،چند نفروكربلا سنگباران كردند،اول حربود عابس بود،قاسم بود،اما سنگ باران چهارم،اصلاً قابل قیاس با كسی نبود،دور حسینرو تو گودال گرفتند،امام باقر فرمود:اینقدر سنگ به بدن بابام زدند گوئیازخم آتشین خوردی یاعمو گفتی و زمین خوردی بهسرت سر رسیده ام برخیز شاخهی یاس چیده ام برخیز سیزدهسال انعكاس حسین پسرقد كشیده ام برخیز خاطراتقدیمی یثرب اشكهای چكیده ام برخیز تانفس های آخرت نشود تاكنارت رسیده ام برخیز منجوان مرده ام بمان پیشم خستهام قد خمیده ام برخیز باتنت در برابرم چه كنم شرمگیناز برادرم چه كنم كهزده شانه ات به پنجه ی خویش كهچنین تاب داده مویت را حیفمشتی زكاكُلت مانده گیسویتدست قاتلت مانده بیشترمثل مجتبی شده ای ولیافسوس بی صدا شده ای مثلآیینه ای كه خورده زمین تكهتكه،جداجدا شده ای قدكشیدی شبیه عباسم هركجا تیر خورده وا شده ای صدایقاسم كه بلند شد،یا عما،بازم بر خلاف علی اكبر،كه صدای علی اومد،زینب میگه دیدمزانوهای داداشم داره میلرزه،آروم سوار بر مركب شد،حسین دیگه رمق نداره،اما تا صدایقاسم اومد،روایت میگه،عقاب آسا اومد وسط میدان،اون نانجیبی كه اومده،قاتلی كه كنارقاسمه،ابی عبدالله بعضی از روایات میگن:اون نانجیب رو به درك واصل كرد،بعضی هامیگن دستش قطع شد رو زمین افتاد،امدن اینو نجات بدن،بدن قاسم زیر سُم اسب هابود،مجسم كنی،بیچاره ات میكنه،این ناجیب ها رو كه ابی عبدالله فراری داد،دید قاسمپاهاشو داره رو زمین،میكشه،آروم میگه یا عما،گفت:برا عموت خیلی سخته صداشبزنی،نتونه كاری برات انجام بده،عزیزبرادرم. سئوالهبرا من،چرا به قاسم گفتی اقاجان به بلای عظیم،دچار میشی؟بلای عظیم هم بود،تنهابدنی است كه دو بار پامال سُم مركب ها شده،اما عرضم اینه،هر جوری بود بدن رو اززمین برداشت،درسته سینه به سینه قاسم پاها رو زمین میكشید،اون نوجوانی كه پاهاش بهركاب مركب نمی رسید،پاها رو زمین میكشید،بلاخره بدن رو آورد به خیمه،اما بدن علیاكبر رو هرچی نگاه كرد،دید تنهایی نمیتونه برداره،گفت:جوانهای بنی هاشمبیایید....بلند بگو یا حسین. برچسبها: شعر, اشعارسروده جهان میهن, شعرسینه زنی , شعرمداحی, نوحه , شعرحضرت زهرا, شعرحضرت فاطمه, شعر, اشعارسروده جهان میهن, شعرسینه زنی , شعرمداحی, نوحه , , نویسنده روابط عمومی در 1 فروردين 1387
| [] كوفه انگار كه نسبتبه تو احساس نداشت باغ ها دوازده هزار نامه فقطاز كوفه فرستادند باغ ها ظرفیت عطر گلیاس نداشت اصلاً حیف بود توبیای كوفه آقا ریشه ی همه ی حرف های ما چندبعدی است،هم مال امروز،هم مال اونروز ریشه ی غفلت كوفه بهكجاها نكشید كه سفیر پسر فاطمه راپاس نداشت كوفه از بس كه نگاهشبه حرام عادت كرد یعنی سینه زن،اگه هیبه نگاه به نامحرم ،زن های بی حجاب بكنی،خطر داره برا دلت،اول كار اشكت رومیگیرند،هرچی هم من و دیگران بخونیم ،مات میشینی دلت میسوزه،اما این سنگ كه توچشمته، نمیذاره گریه كنی كوفه از پس كه نگاهشبه حرام عادت كرد چشم دیدار تو مسلم و عباس نداشت حسین...... یادشان نیست تو را بسكه نمك نشناسند اومدند در خونه یحسین،بعد از امر امیرالمؤمنین ،آقا دعا كن بارون نمیآد،قحطی مارو داره میكشه،زن وبچه مون دارن از تشنگی میمیرند،آقاجانم،حضرت دعا كرد،شنیدید،این حرف مال شبهفتمه،دعا كرد بارون اومد،بركه هاشون پر شد،همه خوشحال شدند،آقا جان تلافی میكنیم،اینامرد مردم،بی درد مردم یادشان نیست تو را بسكه نمك نشناسند گویی این شهر جفاعاطفه بشناس نداشت آشنا با تو كسی بودولی بود ولی جز دل حانی و طوئه دلحساس نداشت امت نامه پران باتشری برگشتند نامه نوشتند اما نامهپرون بودند زره ای صدق و ثباتقدمی ناس نداشت با تو دلهاست ولی برتو زبان شمشیر كوفه جز تیر و سناندكه ی اجناس نداشت پایتختی كه در آن عدلعلی میزان بود هیچ در ظلم ستم بهرتو وسواس نداشت به رجز خوانی من مردو زنش خندیدند هی گفتم منمسلمم،نایب حسینم،هو كردن به رجز خوانی من مردو زنش خندیدند نایبت چاره ای ازخنده ی خناس نداشت دست من بسته شد و دستجسارت وا شد كوفی انگار دگر غیرتو احساس نداشت داره با خدا مناجاتمیكنه،گریه میكنه،آخه تو كوچه های كوفه،دویست سرباز دارن باهاش میجنگند،دوباره كمكخواستند،ابن زیاد داد زد،فحش داد به اون سردارش،كه داشت میجنگید،گفت:مگه چیكارمیكنی،یه نفره نمیتونی دستگیرش كنی،گفت : اینها از بنی هاشم اند،مگه مارو بهسمت،بقّال های كوفه فرستادی، این مسلم ِ،فریبش دادند،امان نامه گرفتند از ابنزیاد،دادن دست آقا،همچین كه دادن دستش و خوند،دید اصلاً اینقدر امان نامه قویاست،میتونه بره به حسینش برسه،میتونه بره،دست از شمشیر كه برداشت،دستاش رو بستند،حالاهركیمیرسه یه شمشیر بهش میزنه،لبش شكافته شد،دندوناش شكسته شد،آب آوردن روزه اش رو بازكنه،دندونهای ثنایاش افتاد،خون آب رو مضافكرد،آب رو برگردوند،به خودش گفت:من باید تشنه بمیرم،مثل اربابم حسین،آی حسین.... برچسبها: شعر, اشعارسروده جهان میهن, شعرسینه زنی , شعرمداحی, نوحه , شعرحضرت زهرا, شعرحضرت فاطمه, , امام محمدباقر, شعر, اشعارسروده جهان میهن, شعرسینه زنی , شعرمداحی, نوحه , , لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
درباره وبگاه
پیوندهای روزانه
برچسب ها
اشعارسروده جهان میهن (16), شعرسینه زنی (16), شعرمداحی (16), شعر (15), نوحه (14), شهدا (12), اشعارمحرم (11), حجاب (10), خون شهدا (10), شعرمحرم (8), شب عاشورا (8), شعرسینه زنی شور(ویژه محرم) (8), عکس طبیعت (7), عکس منظره (7), زینبیون (5),
|